سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

سال ها پیش ، در محله ی ما،همه ی مردها پسر بودند...

هر چه مادربزرگ می بینید،دخترانی چه عشوه گر بودند...

شاید آنها سر همین کوچه،صحبتی عاشقانه می کردند

یا قدم می زدند و با آواز،کوچه را پر ترانه می کردند...

شاید از یاس روی این دیوار،شاخه ای عطر عشق ، می چیدند

یا که هر روز صبح زود اینجا،همدگر را دوباره می دیدند...

شاید آنها برای همدیگر،شعرهایی قشنگ می گفتند

مثل این بیت ها که می خوانید،شعر خوش آب و رنگ می گفتند...

شعرشان احتمالا" این بوده است:عشق من ! جان من فدایت باد!

بعد از آن هم ادامه می دادند:سر من نیز ، خاک پایت باد...

هیچ کس جز خدا نمی داند، که چه عشقی میان آنها بود!

شوق پیوند و زندگی ... آری آرزو هایشان چه زیبا بود...

ولی امروز ، ساکت و سردند،عشق ، از قلب هر دو کوچیده است

روی لب های خشکشان دیریست،جای آن بوسه ها چروکیده است...

سال ها زان زمانه می گذرد...و کنون فرصت محبت ماست

نوبتی هم اگر حساب کنید،حالیا با اجازه نوبت ماست...


 

 


[ جمعه 94/8/8 ] [ 4:4 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 592
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 219923